ادامه ی خاطرات شهریور
13شهر یو ر .چهارشنبه چون ما می خواستیم بریم استخر ،علی دل تودلش نبود که او نم بره وچون بابایی کار داشت به دایی ناصر زنگ زد که اگه وقت دارن باهم برن استخر ،خداروشکر دایی ناصرم وقت داشت و به علی گفت حاضر شو بعد از اداره میام دنبالت .علی کلی ذوق کرد . علی وال آی ما یو هاشو نو پو شیدن ومنتظر رفتن هستن . شب هم رفت خو نه ی دایی ناصر اینا و تا جمعه او نجا مو ند.البته قرار بود پنج شنبه بیاد ولی چون من پنج شنبه میخواستم برم مراسم عقد پسر خاله ی بابا ( آقا بهزاد ) این شد که علی پنج شنبه رو هم مو ند وجمعه اومد . ***جمعه اولین سالگرد فوت دایی حبیب و چهلم فوت خانمش( زن دایی راضیه ) بود . خدا هر دوی این عزیزانو رحمت کنه *** ...